درس ریاضی من هم بد نبود بدنبود که چه عرض کنم نفر اول کلاس بودم وخیلی هم با بچه های دیگر نمی جوشیدم چند ماه از سال تحصیلی نگذشته بود که از طرف دفتر با بلندگو صدام کردند من خیلی ترسیدم نمی دونستم چیکار کردم نم نم وبا ترس ولرز رفتم دفتر با تعجب دیدم معاون مدرسه با خوشرویی تمام ازمن استقبال کرد روی صندلی کنار خود نشاند ویک نفر رو معرفی کرد که 7 صبح هر روز بهش درس ریاضی رو به طور خصوصی تدریس کنم بعد از اون کارم شده بود تدریس به او

خلاصه این موضوع در مدرسه پیچید یک روز یکی از بچه ها از من خواست که به خونشون برم وبهش ریاضی درس بدم منم که خیلی با محیط اونجا آشنایی نداشتم اول قبول نکردم بعد با اصرار زیاد او قرار شد بعد از مدرسه بریم خونشون .خلاصه بعداز مدرسه راه افتادیم سمت خونشون،خونشون داخل کوچه پس کوچه بود بعد از کلی پیاده روی  وارد یک کوچه فرعیشدیم که چشمتون روز بد نبینه یک آقای عصبانی اونجا وایستاده بود وبه محض دیدن ما شروع کرد به کتک زدن این دوست ما وبا صدای بلند می گفت زود باش ساعت رو دربیار من خیلی ترسیده بودم بنابراین پا به فرار گذاشتم بعدها تو مدرسه ازش پرسیدم اون کی بود گفت پدرم بوده وبه خاطر نمره پایین ریاضی کتکش زده دیگه هرچی اصرار کرد نرفتم خونشون

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: